همانطور که میدانید سمینار رندی تقریبا ۲ ماه پیش با حضور لیدرهای ایرانی در دبی برگزار شد که ترجمه سمینار را در وبلاگ های زیادی مطالعه فرمودید...این متن بسیار بسیار زیبا انقدر با اهمیت بود که بد ندانستم آنرا در وبلاگ پست کنم...جا داره یک تشکر ویژه بکنم از وبلاگ Mypalinure که زحمات زیادی را در رابطه با ترجمه پیام های کمپانی انجام میدهند(خبر خوشی هم که برای شما خوبان دارم این است کهCD سمینار دبی به زودی در اختیارتان قرار میگیرد...با ما همراه باشید.
نوامبر 2008، هتل متروپولیتن پالاس دوبی، ساعت 9 شب
مجری: در اینجا از آقای گیج دعوت میکنیم ...
رندی گیج به روی صحنه میآید. همهی حاضران برمیخیزند و به مدت 45 ثانیهی مداوم دستمیزنند. رندی یک لیوان آب مینوشد و شروع میکند:
حدود ساعت 8 بود، پنجشنبه شب، که تلفن زنگ زد. شاید بدانید که من در آن زمان یک رستوران داشتم. دوستم بود که گفت: شنبه عصر چیکارهای؟ گفتم کار خاصی ندارم. گفت: ازت میخوام بیای خونهی من. من تازگی یکیو ملاقات کردم که میخوام تو هم ببینیش.
رفتم پیشش و اون فرد رو ملاقات کردم. شروع کرد به حرف زدن دربارهی پول در آوردن. فکر میکنم Amways بود. گفتم: «Amway؟! چی هست؟!» شروع کرد به کشیدن یه تعداد دایره و گفت اینا آدمن و من دارم از این راه پول در میارم! گفتم: «من تا حالا چیزی در این باره نشنیدم؛ ولی اگه واقعاً دربارهی پول درآوردنه، حتماً باید یه نگاهی بهش بندازم!» چون ما اون موقع پولی تو رستوران در نمیاوردیم. فقط داشتیم میجنگیدیم و واقعاً به پول نیاز داشتیم. خوب یه شب دیگه قرار گذاشتیم و اونو دیدم. این دفه یه دایرهی بزرگ اون بالا کشید و توش نوشت: «شما». بعد 5 تا دایرهی دیگه کشید و گفت: «تو این کارو به این 5 نفر معرفی میکنی؛ بعدش هر کدوم از اونا به پنج نفر دیگه و به این صورت تو 25 نفر داری؛ بعد 125 تا و بعد 625 تا و 3125 تا و 15625 تا». همین طور برای 45 دقیقه حرف زد؛ و البته قضیه نتورک Amway بود. من مبهوت این دایرهها شدهبودم؛ چون رشد فوقالعادهای بود؛ تصاعدی. شاید بدونین که من اولش یه ظرفشور بودم. من در 16 سالگی ترک تحصیل کردهبودم. تحصیلات دانشگاهی نداشتم. هیچی دربارهی تجارت نمیدونستم. خانوادم بسیار فقیر بودن. واسه همینا این ایدهی نتورک مارکتینگ برام فوقالعاده بود. بلافاصله بعد از صحبتها من پذیرفتم و ثبت نام کردم؛ البته دوستم که منو معرفی کردهبود ثبت نامم کرد. من حدود 6 ماه با Amway کار کردم. در این مدت من 1 نفرو به کار وارد کردم؛ اونم هماتاقیم بود؛ چون من بهش پول قرض دادم که بیاد تو کار! (خندهی حضار). پول بهش قرض دادم که هروقت داشت بهم بده و اونم البته هیچ وقت نداد. در عرض یکی دو ماه هماتاقیم دیگه کار نکرد؛ چون هنوز ثروتمند نشدهبود! خوب ... من چی کار میتونستم بکنم؟ من هم از کار خارج شدم! چون تمام سازمانمو از دست دادهبودم!
یکی دو ماه بعد یکی دیگه از دوستانم بهم تلفن زد. بهم گفت یه کاری داره عین Amway، فقط خیلی بهتر از اون! خوب من Amway رو دوس داشتم؛ این از اونم بهتر بود؛ پس من بلافاصله وارد شدم. تو این کمپانی جدید من 1 نفرو وارد کردم. همون هماتاقیمو! به همون صورت ... بهش پول قرض دادم و اون وارد شد و پول منو نداد و ...! یکی دو ماه بعد هم اون از کار خارج شد. بعدشم من! و چند ماه بعد، یه دوست دیگهم به من زنگ زد ...
و چند ماه بعد، دوست دیگهای به من زنگ زد. اون هم یه کاری داشت درست مثل قبلی و درست مثل Amway، فقط بهتر از اون! خوب البته منم باز بلافاصله وارد شدم و هماتاقیمو هم وارد این کمپانی کردم؛ و البته هیچ کس دیگهای رو هم نتونستم بگیرم. چند ماه بعدشم اول هماتاقیم و بعدشم من کارو ول کردیم! شش ماه بعد، یه دوست دیگهام ... عین همین ماجرا ... این یکی از همه بهتر بود! من وارد شدم ولی این بار هماتاقیم وارد نشد. و البته من خیلی زودتر کارو ول کردم.
خوب ... چرا من اینارو دارم به شما میگم؟! میخوام بدونین که من در 5 سال اول کارم در نتورک مارکتینگ چه وضعیتی داشتم. من 5 سال پولمو از دست دادم. من محصول میخریدم؛ کتاب و CD میخریدم؛ آموزش میدیدم ... یعنی من پول خرج میکردم و خرج میکردم و خرج میکردم و هیچی در نمیآوردم. اون وقت، انگار یه چیزی به من الهام شد. از خودم پرسیدم: چرا من نمیتونم آدما رو وارد این کار کنم؟!
من تو این 5 سال، همه چیزو دربارهی نتورک مارکتینگ میدونستم. من تو این سالها تلاش کردم همهی مهارتها رو یاد بگیرم ... که چهجوری با آدما ملاقات کنم؛ چهجوری پرزنت کنم؛ چهجوری جوابها رو بدم. من خیلی ماهر شدهبودم؛ رو وایت بردم دایرهها رو میکشیدم و ... میونستم بیست یا سی نفرو ظرف یک ماه وارد کار کنم. و طبیعتاً فکر میکردم اگه بتونم این ماه بیستوپنج نفر و وارد کار کنم، ماه بعد 125 نفر خواهم داشت. ماه بعدش 600 نفر و 3000 نفر ماه بعد ... ولی این اتفاق نمیفتاد. چون 25 نفر ماه اول من، ماه دوم تبدیل میشد به 5 نفر! من فکر میکردم آخه چه اتفاقی واسه 20 نفر بقیه افتاد؟ اونا حتماً احمقن ... یا ترسوان ... یا تنبلن. پس آدمای جدیدی رو وارد میکردم و منتظر میموندم که ماه بعد 5 برابر بشن. ولی همون اتفاق میفتاد و اکثرشون از کار خارج میشدن. اه ... اینا هم احمقن؟ یا ترسو؟ یا تنبل؟! چشونه؟
بعد از 5 سال بود که یه انقلابی تو من ایجاد شد ... من فهمیدم راهی که دیگرانو با اون وارد کار میکنم، راهی نیست که اونا بتونن باهاش آدمای دیگه رو وارد کار کنن. و اون پرزنتهای بزرگی که من رو وایتبرد انجام میدادم، خیلی آدما نمیتونن انجام بدن. تازه فهمیدم که من باید یه سیستم داشته باشم که افرادم از اون پیروی کنن. یک سیستم گام به گام برای همه ... چه فارغالتحصیل دانشگاه باشن چه ترک تحصیل کردهی دبیرستان؛ مثل من. چه دکتر باشن چه راننده تاکسی. چه گارسن باشن چه دندانپزشک. همه باید بتونن همون سیستمو پیگیری کنن. وقتی این موضوعو فهمیدم، اتفاق بزرگی برام افتاد ... باعث شد که به جای سخت کار کردن، هوشمندانه کار کنم. این باعث شد که من تو این تجارت به موفقیت برسم و به درآمدهایی برسم که خیلیا تو تمام عمرشونم نمیرسن. من اعتقاد دارم که نتورک مارکتینگ، جذابترین تجارته تو تمام دنیا؛ چون تنها تجارتیه که توش ...
من اعتقاد دارم که نتورک مارکتینگ، جذابترین تجارته تو تمام دنیا؛ چون تنها تجارتیه که توش من که دبیرستانو تموم نکردم، میتونم یه مولتیمیلیونر بشم و به شیوهی رؤیاهام زندگی کنم. من یه زندگی رؤیایی دارم که باید به شما بگم. من میلیونها دلار در تنورک مارکتینگ در آوردم. من تو خونهی رؤیاییم تو سیدنی استرالیا زندگی میکنم؛ من ماشینهای زیبای اسپورتمو میرونم؛ من بهترین روابطو با اطرافیانم دارم و تمام زندگیمو هم براساس مهمترین سرگرمیم، بیسبال بنا کردم. من تو چهار تیم مختلف بیسبال بازی میکنم. و در عین حال تجارتمو هم دارم.
تو این تجارت، تو حرفهی نتورک مارکتینگ، شما میتونین انتخاب کنین که با جه افرادی کار کنین. میتونین ساعات کاریتونو انتخاب کنین. میتونین درمورد مالیات کلی سود ببرین و در کشورهای متفاوت تجارت خودتونو داشتهباشین. شما امکان مسافرت دارین. و بالاخره من فکر میکنم که بزرگترین مزایای این تجارت این دوتان: یکی این که هیچ محدودیتی تو درآمد شما وجود نداره. شما تنها کسی هستین که میزان درآمدتونو تعیین میکنین. و دومی این که تو این کار، ما با کمک کردن به موفقیت دیگران، موفق میشیم. اینا باعث میشه که این کار شگفتانگیزترین کار دنیا باشه.
این برای من خیلی هیجانانگیزه و باعث افتخار منه که الآن اینجا باشم باشم، در اولین کنفرانس لیدرشیپ شما؛ باعث افتخار منه که تو این اتاق با شما باشم؛ چون شما لیدرهایی هستید که کمپانی پالینور کشف کرده (تشویق حضار).
این لحظهی بسیار هیچانانگیزیه در کار شما و در زندگی شما. برای همین من از شما میخوام که بیشترین استفاده رو از اون ببرین. به عنوان فردی که از یه خانوادهی خیلی فقیر شروع کرده و تونسته به موفقیت برسه، من رؤیایی رو که خیلی از شماها دارین میدونم. من مشکلات بسیاری رو هم که خیلی از شما دارین میدونم. شما یک سال تو این کار با این کمپانی بودین و بیشک کار ما مشکلات و چالشهایی داره. ولی من از شما میخوام که هرگز پا پس نکشین. هرگز رؤیاهاتونو فراموش نکنین. چون در کاری که شما انجام میدین این موضوع خیلی خیلی مهمه. خیلی آدما هستن که نیاز دارن به چیزی که ما داریم تو نتورک مارکتینگ. شما در این کنفرانس فوقالعاده هستید در دوبی، یکی از ثروتمندترین جاهای تمام دنیا؛ در شرایطی که میدونین الان بحران اقتصادیه تو تمام دنیا. کمپانیها دارن کارمنداشونو بیرون میکنن و مردم کارشونو از دست میدن. زمان سختیه. ما میتونیم با تجارت خودمون به اونا کمک کنیم. هیچ تجارتی تو دنیا از این بهتر نیست و من از شماها میخوام که این موقعیت فوقالعادهای رو که دارین ببینین تو این لحظهی بحرانی از تاریخ دنیا؛ تا بیشترین استفاده رو ازش ببرین. چون باور من اینه که الآن، دو سال آینده مهمترین سالها در تاریخ نتورک مارکتینگ خواهد بود. این صنعت 60 ساله که بدون وقفه رشد کرده و قویتر شده تا به جایی که امروز میدونین رسیده؛ میدونین که الآن بدترین شرایط اقتصادی دنیا در کل تاریخه و من فکر میکنم که ما در دو سال آینده میتونیم تو نتورک مارکتینگ بیشتر از کل تارخ 60 سالهی نتورک مارکتینگ، میلیونر بسازیم. من فکر میکنم که الآن وقتشه؛ و برای همین خیلی هیجانزدم از این که این شانسو دارم که امشب با شمام و این فکرامو به شما میگم.
خوب ... ما باید چیکار کنیم که به مشکلات غلبه کنیم و به موفقیت برسیم؟ یکی از مهمترین چیزها، تعهده. این یک کار 2 تا 4 سالهست؛ شما لیدرهای کمپانیتو هستید و خیلی از شما 1 سال تو این کار بودین که من فکر میکنم زمان خیلی کمیه. این یه که 2 تا 4 سالهس برای این که تو این کار به آزادی مالی برسین. من میدونم که این زمان خیلی طولانی به نظر میرسه؛ ولی با تجارت سنتی مقایسهش کنین. تو تجارت معمول، سی یا چهل سال طول میکشه که شما بخواین موفق بشین؛ ولی اینجا میتونین این کارو دو، سه یا چهار ساله انجام بدین. خیلی از آدما سی یا چل سال یه کاریو میکنن و هنوز موفق نیستن؛ هنوز ثروتمند شمرده نمیشن و هنوز مشکلات اقتصادی زیادی دارن. واسه همین یه تعهد دو تا چهار ساله یه فرصت فوقالعادهس؛ بهتر از هر چیزی تو دنیا.
نکتهی مهم دیگه بعد از این تعهد، اینه که ...
دومین چیز بسیار مهم اینه که از یه سیستم پیروی کنین. اگه نوارهای منو گوش دادهباشین یا از کتابها و فیلمهای من استفاده کردهباشین، میدونین چهقدر مهمه که یه سیستم قدمبهقدم داشتهباشین که ازش پیروی کنین. کار شما لیدرها اینه که کمک کنین این سیستم تو سازمانتون جا بگیره که افراد شما هم از همون سیستم پیروی کنن.
و من فکر میکنم سومین چیز مهم تو این کار، باورهای ماست. باور شما به کمپانی، باور شما به حرفهی نتورک مارکتینگ، و مهمترینش: باور شما به خودتون. سختترینشم همین آخریه؛ باور شما به خودتون. ولی شما باید به این باور برسین. باور به کمپانی خیلی مهمه. این که شما الآن اینجا هستین، نشون میده که شما این باورو ایجاد کردین و میتونین وقتی به کشورهاتون برگشتین، این باورو به اونجا منتقل کنین. شما باور به موفقیت رو هم به افرادتون منتقل میکنین؛ چون آدمهای موفق زیادی الآن تو این اتاق هستن که میتونین ببینینشون، باهاشون دست بدین، داستان موفقیتشونو یاد بگیرین. شما میدونین که این کار برای اونا جواب داده پس برای شما هم میتونه جواب بده. برای همینه که من همش داستان خودمو تعریف میکنم؛ که شما بدونین اگه برای من کار کرده، برای شما هم میتونه کار کنه. خیلی مهمه که شما کتابای مثبت بخونین؛ به CDهای آموزشی گوش بدین؛ ویدئوهای آموزشی رو ببینین و هرچه بیشتر دربارهی این تجارت یاد بگیرین.
یکی از چالشهای سر راه شما اینه که یک نتورکر «حرفهای» بشین. بیشتر افراد تو این کار، آماتورن. خوب؛ فرق بین یه آماتور با یه حرفهای چیه؟ آماتورها کار رو برای سرگرمی انجام میدن ولی حرفهایها برای انجام کار پول میگیرن. بعضی از شما ها مثلاً فوتبالیست آماتورین. برای سرگرمی بازی میکنین. ولی کریستین رونالدو حرفهایه، پول میگیره که فوتبال بازی کنه. اگه شما میخواین موفق بشین، باید تو نتورک مارکتینگ حرفهای باشین. در این کار باید یه دانشآموز باشین و مدام در حال تحصیل باشین و درجات بالاتر رو کسب کنین. باورهاتونو اینطوری بسازین؛ اون وقت ویژن بزرگتری برای خودتون خواهید ساخت. من فکر میکنم مهمترین چیزی که ما رو راه میندازه، ویژن ماست؛ چیزی که ما فکر میکنیم رسیدن بهش برامون ممکنه.
مادر من به تنهایی ما رو بزرگ کرد؛ من و برادر و خواهرمو. ما خیلی فقیر بودیم. مادرم مجبور بود سخت کار کنه. من ویژن بزرگی از آینده نداشتم. من به عنوان یه ظرفشور شروع کردم؛ بنابراین ویژنم این بود که یه آشپز بشم؛ چون آشپزا درآمدشون از ظرفشورا بیشتره! بعدش میخواستم یه گارسن بشم چون گارسونا بیشتر از آشپزا در میاوردن! بعدشم یه مدیر رستوران ... چون قدم میزد و همه بهش میگفتن رئیس ... خیلی مهم به نظر میرسیدن. من یواش یواش ویژنمو بزرگ کردم. بعدش میخواستم یه رستوران واسه خودم داشته باشم. من به این ویژنم رسیدم؛ خودم رستوران داشتم؛ فکر میکردم این رؤیای هر آمریکاییه که صاحب یه بیزینس مثلاً یه رستوران باشه. البته وقتی بهش رسیدم فهمیدم که این یه کابوس آمریکاییه که صاحب یه تجارت سنتی تو آمریکا باشی. همیشه باید بدوی ... مالیات بدی ... پول خرج کنی و پولتو از دست بدی ... هیچ وقتی برای خودت نمیمونه ... برای همین بود که وقتی نتورک مارکتینگ به من پیشنهاد شد، من جشن گرفتم. داشتم میگفتم ... برای موفق شدن باید شما یه ویژن درون خودتون پرورش بدین. یکی از چیزهای مهمی که من میخوام امشب به شما بگم اینه که باید آگاهانه به موفقیت برسین. باید بتونین دنیا رو از یه پنجرهی بزرگتر ببینین. به یه ویژن بزرگتر فکر کنین ... به ثروت بیشتر؛ شادی بیشتر؛ سلامتی بیشتر در زندگیتون. این پروسهایه که شما باید خودتونو آموزش بدین و با آموزش بهش برسین و خودتونو رشد بدین. باید خودتون خودتونو برنامهریزی کنین. ما همهمون داریم 24 ساعته در روز برنامهریزی میشیم. وقتی شما دارین یه فیلم میبینین، داره ناخودآگاه شما رو برنامهریزی میکنه. وقتی شما دارین یه کتاب میخونین، پیامهایی به ذهن شما میفرسته. وقتی تلویزیون میبینین هم همینطور. و پیامی که بیش از همهی پیامهای دیگه هر روز به ذهن شما فرستاده میشه اینه که ...
بذارین بهتون بگم پیامی که بیش از همه از همهجا به ناخودآگاهمون ارسال میشه چیه: پول بده؛ آدمای ثروتمند شیطانن؛ و معنوی بودن مساویه با فقیر بودن. اگه خوب به پیامهایی که از همهی فرهنگها به ما ارسال میشه نگاه کنین میبینین که این سه پیام، شایعترین و در عین حال قویترین پیامهاییه که به ما ارسال میشه. من محیط اطراف شما رو «فضای روزانه» نامگذاری میکنم. این فضا شامل خیلی چیزاست؛ تلویزیون، رادیو، کتابها، اینترنت، سینما، E-mailهایی که دریافت میکنین، دوستانتون، جامعهتون ... همه این فضا رو تشکیل میدن. اونا هر روز شما رو برنامهریزی میکنن که «پول بده؛ آدمای ثروتمند شیطانن». شما نمیدونین این برنامهریزی کی و چهگونه انجام میشه چون آگاهانه نیست. بنابراین شما که به پالینور میپیوندین، میگین: من میخوام ثروتمند بشم. من میخوام موفق بشم و خیلی پول در بیارم. بعد، ذهن ناخودآگاه شما باعث میشه که شما فعالیتهاتونو اصلاً در این جهت نذارین. بنابراین در سطح آگاهانه و تا اونجایی که خودتون میدونین، شما برای موفقیت تلاش میکنین؛ ولی ناخودآگاه شما باعث میشه که شما موفق نشین و یا پولی رو که به دست میارین سریع از دست بدین. بین خودآگاه شما که ازش خبر دارین و ناخودآگاه شما که برنامهریزی شده، یه نتاقض وجود داره.
پس، تا وقتی که شما این تناقضو برطرف نکنین، نمیتونین موفق بشین؛ چون ذهن ناخودآگاه شما بحث نمیکنه که بخواد قانع بشه؛ راجع به چیزی دلیل نمیاره و اصلاً خودشو به شما نشون نمیده؛ فقط دقیقاً کاری رو که براش برنامهریزی شده کامل و دقیق انجام میده! این، مشکل من در 30 سال اول زندگیم بود. وقتی بزرگ شدم، فقیر بودم. برای همین به آدمای ثروتمند حسودیم میشد و دوستشون نداشتم. اونوقت من به نتورک مارکتینگ پیوستم که ثروتمند بشم؛ ولی کماکان همین عقیده رو در ناخودآگاهم داشتم که «رندی! دست نگهار! وگرنه تو یکی از اون آدمای شیطانی بدجنس ثروتمند میشی! بعد دوستات ازت بدشون میاد؛ هیچ کس دوست نداره!» در نتیجه من 30 سال تلاشهامو هدر میدادم. و این کاریه که اکثر افراد دارن انجامش میدن و متوجه هم نمیشن که دارن چیکار میکنن.
مثلاً فیلم تایتانیک ... حتی در این اتاق هم اکثر افراد فیلم تایتانیکودیدهن. درسته؟ کسایی که این فیلمو دیدهن دستاشونوببرن بالا ... (تقریباً همه دستهایشان را بالا میبرند!) ... خوب؛ من از کجا میدونستم که شما این فیلمو دیدین؟! طبیعیه؛ چون این فیلم، محبوبترین فیلم در طول تاریخ جهانه. بذارین یه رازی رو دربارهی تایتانیک بهتون بگم. این فیلم، همچنین شیطانیترین فیلم تاریخ جهانه! و شما رو به شدت، با 150 روش مختلف برنامهریزی میکنه که پول بده، ثروتمندا شیطانن، و معنوی و خوب بودن یعنی فقیر بودن! ممکنه بگین: «بیخیال بابا ... تایتانیک فقط یه داستان عاشقانهی ساده بود.» نه. بذارین فیلمو از دیدگاه خودآگاه موفقیت ارزیابی کنیم. وقتی فیلم شروع میشه، لئوناردو سوار قایق میشه برای سفر. اون یه پس شاد و خوشبخته. خوب چرا خوشبخته؟ چون فقیره. نگران هیچی تو دنیا نیست. هیچ وسیلهای هم نداره. میاد تو قایق و هرجا که دلش بخواد میره. خوب؛ از ان جا ما یاد میگیریم که آدمای فقیر، شادن! در قسمت دوم فیلم، ما رز رو میبینیم. رز خیلی غمگینه. چرا؟ چون قراره با یه آدم ثروتمند ازدواج کنه. یادتون میاد؟ خانوادهی ثروتمندش مجبورش کرده که با این آدم ثروتمند ازدواج کنه؛ آدم ثروتمندی که اصلاً دوستش نداره. خوب، پیام دوم ناخودآگاهی که ما از فیلم میگیریم چیه؟! این که شما به خاطر پول، روحتونو میفروشین! بذارین ادامهی فیلمو ببینیم ...
بذارین ادامهی فیلمو ببینیم. یادتونه که رز تو کابین First Class (درجه 1) اتاق داره؛ به یه سالن غذاخوری زیبا؛ که آدمهای ثروتمند توش غذا میخورن و دربارهی موضوعات خستهکننده صحبت میکنن و سیگار میکشن. اون حوصلهش حسابی سر میره. تا زمانی که لئوناردو پیداش میشه. بهش میگه: هی ... بیا بریم کابین درجهی 3 رو ببین! (خندهی حضار) و یادتونه که وقتی میرن به کابین درجه 3 چه اتفاقی میفته؟ همه دارن آواز میخونن؛ میرقصن؛ خیلی شاد و خوشحال! ما یاد میگیریم که آدمای شاد و دوستداشتنی، آدمای فقیرن و آدمای ثروتمند، خستهکننده و حوصلهسربرن!
خوب ... بعدش چه اتفاقی میفته وقتی کشتی به کوه یخ برخورد میکنه؟! فقیرا پایین پلهها دور همهن و تلاش میکنن برای نجات؛ و پولدارا دارن سعی میکنن پول بدن تا قایقهای نجاتو بخرن! یه آقای ثروتمند حتی یه بچه رو میدزده که بتونه به قایق نجات برسه. مادر ثروتند، بچههاشو ول میکنه که فرار کنه و مادر فقیر با به حالت روحانی و آرام بچههاش میگه بیاین بریم پایین پلهها و به درگاه خدا دعا کنیم تا بمیریم!
سطح پس از سطح، و لایهبه لایه، این فیلم شما رو با این باورها برنامهریزی میکنه. آخر فیلمو یادتون میاد؟ (یکی از حاضران دست بلند میکند و میگوید: این فیلمو آدمای ثروتمند ساختن! رندی پاسخ میدهد:) آره! به اونجا هم میرسیم! اصلاً نگران نباش؛ داریم میریم همونجا! (و ادامه میدهد:) خوب ... آخر فیلمو یادتون میاد؟ رز الآن انگار صد سالشه! و اون گردنبند که شاید 40 میلیون دلار بیارزه الآن پیش اونه. یه نوه داره که همهی عمرش مشکل داشته؛ میتونه این گردنبندو بده به نوهش. ولی به جاش چیکار میکنه؟! اونو میندازه تو دریا که غذای کوسهها بشه! همکارمون الآن گفت که این فیلمو ثروتمندا ساختن. آره. میدونین که تهیهکننده و کارگردان فیلم جیمز کامرون بود. جیمز کامرون صاحب ده درصد فروش این فیلم شد. این فیلم بیش از 2 بیلیون دلار در سراسر جهان فروخت. یعنی جیمز کامرون 200 میلیون دلار خالص سود کرد که به شما یاد بده که آدم فقیر باشه بهتره!
میتونیم همینو دربارهی فیلمهای بتمن بگیم؛ دربارهی سوپرمن بگیم؛ دربارهی رمانهای رابرت گریشام بگیم؛ دربارهی جذابترین و محبوب ترین برنامههای تلویزیون بگیم ... تو هر کشوری. میتونیم اینو دربارهی مقالات روزنامهها بگیم و میتونین ببینین که 95% اونا، شما رو به همین روش به صورت ناخودآگاه برنامهریزی میکنن. خوب؛ آیا معنیش اینه که تمام برنامهسازا در سراسر دنیا با هم هماهنگ کردن؟! نه. اونا خودشونم متوجه نمیشن که دارن چیکار میکنن؛ چون به ویروسهای ذهنی مبتلا شدهن. همون طور که شما با باز کردن یه mail ناامن دچارویروس کامپیوتری میشین، ذهن هم با باورهایی که به ویژه در سنین پایین به شما دادهمیشه ویروسی میشه. خوب، حالاوقتی ما دربارهی باورهای شما دربارهی پول، موفقیت، شادی، روابطتون و ... صحبت میکنیم، هستهی اصلی باورهای شما وقتی که 10 ساله بودین شکل گرفته. و اکثر این باورها هم از همین باورهای محدودکننده هستن. بنابراین شما یه هستهی مرکزی باور دربارهی موفقیت در ذهنتون دارین که حتی نمیدونین اونجاست. و وقتی شما سی، چهل یا پنجاهساله میشین و تلاش میکنین که موفق باشین، در خودآگاهتون باور دارین که موفقیت رو میخواین، باور دارین که دلتون میخواد سالم، شاد و ثروتمند باشین، ناخودآگاهتون برنامهریزی شده که متوقفتون که و جلوتونو بگیره.
خوب؛ ما باید چی کار کنیم؟ ما، باید برنامهریزی ذهن خودمونو کنترل کنیم. شما باید برنامههای تلویزیونی رو که میبینین خیلی خیلی جدی بگیرین و اصلاً سرسری باهاش برخورد نکنین. همینطور فیلمهای سینمایی که میبینین؛ کتابایی که میخونین؛ آدمایی که باهاشون سلام و علیک دارین ... پس آدمایی که الآن اینجا هستن، آدمای فوقالعادهای هستن؛ چون آدمایی هستن که دارن به سمت موفقیت حرکت میکنن. ولی وقتی شما برگشتین خونه، اکثر افراد اطرافتون مثل این آدما نیستن. مگه نه؟ اونا آدمهایی هستن که به سمت شکست حرکت میکنن و نمیخوان شما موفق بشین. چون اونوقت عذری برای موفق نشدنشون ندارن.
ما باید برنامهریزی ناخودآگاه ذهنی خودمونو کنترل کنیم. شما باید برنامههای تلویزیونی رو که میبینین خیلی خیلی جدی بگیرین. همینطور کتابایی رو که میخونین؛ فیلمایی رو که تماشا میکنین؛ آدمایی که باهاشون سرو کار دارین. آدمایی که الآن اینان آدمای فوقالعادهایان. چون آدماییان که دارن به سمت موفقیت حرکت کنن. ولی وقتی برگردین خونه، اکثر آدمایی که میبینین اینجوری نیستن. مگه نه؟ اونا آدمایی هستن که به سمت شکست حرکت میکنن و نمیخوان که شما هم موفق باشین؛ چون این باعث میشه که دیگه برای موفق نشدنشون عذری نداشتهباشن.
بنابراین، یکی از مهمترین کارایی که شما باید برای برنامهریزی ناخودآگاهتون انجام بدین، اینه که آدمایی رو که دوروبرتون هستن انتخاب کنین.
به عقیدهی من یه چیز دیگه هم خیلی خیلی مهمه؛ این که شما هر روز صبح خودتونو برنامهریزی مثبت کنین. برای موفقیت و برای رسیدن به اونچه میخواین. برای این که یه پنجرهی بزرگتر بسازین برای دیدن دنیا. این یه رونده و یه روزه به دست نمیاد. این یه رونده که با ویژن شما شروع میشه. ویژن شما چیزیه که شما فکر میکنین میتونین باشین و به دست بیارین. چیزی که شما فکر میکنین میتونین باشین.خوب ممکنه بگین ویژن چیه دیگه؟ من میخوام پول در بیارم. همین. این درست نیست. شکی نیست که هرکسی ویژنی داره. ولی ما سه نوع ویژن داریم. یکی ویژنهای مثبت؛ ما انتظار داریم که به موفقیت برسیم. ویژنمون رو به جلوئه. خیلی کمن افرادی که ویژن مثبت دارن. نوع دوم که خیلی افراد دارن، ویژن خنثی است. میلیونها نفر در سراسر دنیا ویژنشون اینجوریه. که مثلاً تا جمعه کارشونو انجام بدن؛ بعد شنبه و یکشنبه استراحت کنن و دوباره دوشنبه صبح شروع کنن برای درآمد کار کردن. اونا فقط همین جور هفتهها رو میگذرونن.
و بالاخره، خیلی افراد هستن که ویژنشون منفیه! اونا منتظر اتفاقای بدن! اونا انتظار شکستو دارن و بیشتر از موفقیت، خوشونو تو وضعیت شکست تجسم میکنن. اکثر افرادی که من میشناسم اینجوریان. یه روز من مثل اونا بودم. منتظر بودم اتفاقات بد بیفته. انتظار داشتم شکست بخورم. چون ناخودآگاهم همینجور برنامهریزی شده بود و من هم این برنامهریزی رو تشدید میکردم.
پس وقتی شما اجازه میدین که برنامهریزی بشین، یه هستهی مرکزی باور برای خودتون درست کردین. این باورها ویژنی رو میسازه که شما فکر میکنین برای شما ممکنه. و این ویژن، چه مثبت، چه منفی، چه خنثی، تمام کارهایی رو شما میکنین تحت تأثیر قرار میده و همین کارها، نتایجی رو که شما میگیرین مشخص میکنه. حالا اگه به عقب برگردیم تو این زنجیره، میبینیم که نتایج شما به وسیلهی هستهی مرکزی باورهای شما تعیین میشه؛ باورهایی که برنامهریزی ناخودآگاه شما اونو ساخته. بنابراین، وقتی شما این برنامهریزی رو تغییر بدین، باورا رو تغییر دادین. وقتی باورها رو تغییر بدین، ویژنتونو تغییر دادین. وقتی ویژنتون تغییر کنه، عملکردتون تغییر میکنه و وقتی عملکردتون تغییر میکنه، نتایجی که به دست میارین عوض میشن.این راز موفقیت در کار ماست. برنامهریزیتون عوض کنین. مطمئن بشین که هر روز دارین خودتونو برنامهریزی مثبت میکنین. من واقعاً خوشحالم که کنفرانس لیدرشیپ پالینور داره تو دوبی برگزار میشه. چون دوبی یکی از موفقترین جاهای دنیاست. یه نگاهی به ساختنوما بندازین ... به این همه ساختو ساز ... و به این ثروتی که داره آفریده میشه. فوقالعادهس. امارات تو خاورمیانه یه گوشهی بینظیر دنیاست که ثروت و موفقیت توش از خیلی جاها در سراسر دنیا بیشتره. بذارین بهتون بگم که الآن شما اینو تو کل خاورمیانه هم میتونین ببینین. تو این گوشهی دنیا، موفقیت خیلی بیشتره از هرجای دیگهی جهانه. باید بهتون بگم که همهجای دنیا الآن درگیر یه بحران جدیه. آمریکا ... اروپا ... استرالیا، آسیا، نیوزلند، همهجا الآن مشکل اقتصادی جدی وجود داره. ولی اینجا، تو دوبی، تظاهرات شگفتانگیز موفقیت همهجا وجود داره. از شما میخوام قبل از این که به کشوراتون برکردین، یه گشتی بزنین و یه نگاهی بندازین. ترمینال جدید هواپیمایی امارات، همون ترمینال 5 میلیارد دلاری رو ببینین. برجالعربو ببینین. جزیرههای شگفتاگیزو ببینین. بذارین بهتون بگم که من چهجوری اینا رو وارد خودآگاه موفقیتم میکنم. شاید برای شماها عجیب باشه که من چهجوری این کارو انجام دادم.
چون من این کارو با کفشام انجام دادم! بذارین توضیح بدم. وقتی من به نتورک مارکتینگ پیوستم، لیدر ارشد کمپانیم به من گفت که 200 دلار خرج یه جفت کفش جدید میکنه. من فکر کردم این کار دیوونگیه! من تصورشم نمیتونستم بکنم که یه نفر این همه پول بده واسه یه جفت کفش! چون من 200 دلارو واسه یه ماشین میدادم و از اون ماشین 5 سال استفاده میکردم! خوب ... خیلی تعجب کردم. بنابراین، این شد رؤیای من و سمبل پولدار بودن. یه روز، من میتونم یه جفت کفش 200 دلاری بخرم! خوب؛ چند ماه بعد من به رؤیام رسیدم و یه جفت کفش 200 دلاری گرفتم. بعد، راجع به پرادا اسنیکرز شنیدم. یه جفت کفش تنیس، به قیمت 500 دلار! ولی خیلی خوشگل به نظر میرسیدن؛ من از اونا میخواستم. من این انتظارو وارد خودآگاهم کردم و اون توسعه دادم؛ و اینجوری تونستم بخرمش. بعد، یه نفر دربارهی کفشهای فاستونی (؟) برام صحبت کرد. کفشهای ایتالیایی. این کفشا حدود 1000 دلار آمریکا قیمت دارن. به نظرم این دیگه کاملاً دیوانگی بود ... 1000 دلار واسه 1 جفت کفش؟! ولی من باید میداشتمش ... من خودآگاهمو توسعه دادم و کفش 1000 دلاری رو خریدم! بعدش ... یه نفر با من دربارهی جان لاو (؟) تو لندن صحبت کرد. جان لاو برای افراد خاصی کفش درست میکنه. ملکهی انگلستان، پرنس ولز، ستارههای سینما، ستارههای راک. اونا میرن لندن و کفشهای مخصوص خودشونو، کفشهایی رو که برای اونا ساخته شده از اونجا میخرن. خوب من گفتم باید از این کفشا بخرم! تصمیم گرفتم که در یه تعطیلات آخر هفته برم لندن خرید. و این تو خودآگاه موفقیتم قرار گرفت ...
من با هر هواپیمایی پرواز نمیکنم. تو اون پرواز، من با کنکورد به لندن رفتم. یه بلیت گرفتم برای لندن که حدود 18 هزار دلار قیمتشه. رسیدم لندن و رفتم همون کفشفروشی. خیلی جالبه. وقتی میری اونجا، اونا کفشتو در میارن و همهی ابعاد پاتو اندازه میگیرن. یعد دو تا مدل چوبی میسازن دقیقاً به شکل پات. بعد یکی دیگه کفش چرمی رو برای اون مدل چوبی میدوزه. یه نفر چرمو میبره و یکی دیگه قطعاتو به هم میدوزه. یکی دیگه اون برق میندازه و ...؛ خلاصه 8 ماه طول میکشه تا 1 جفت کفشی که خواسته بودی آماده شه. ده هزار دلارم هزینهش میشه واسه 1 جفت کفش. خوب. چی شده بود؟ از کفش 200 دلاری تا اینجا؟
من ناچار بودم که خودآگاه موفقیتمو توسعه بدم و خودم به ناخودآگاهم بقبولونم که این کفشو میخوام و میتونم داشته باشمش. همین اتفاق برای من افتاد تو لاس و گاس. در مورد فروشگاهی که کیف زنانهی 10 هزار دلاری میفروخت. خوب؛ این سؤالیه که میخوام بهش فکر کنین. آیا میتونین 10 هزار دلار خرج یه کیف کنین؟ تو، میتونی 10 هزار دلار واسه 1 جفت کفش بدی؟ میتونی 450.000 دلار یدی واسه یه مجسمه که بذاریش تو سالن غذاخوریت؟ میتونی 10 میلیون دلار بدی فقط واسه یه نقاشی که بذاریش تو اتاق نشیمنت؟ اگه میتونی، اون وقت راحت میتونی 10 هزار دلار واسه یه کیف بدی. خوب ... شوهرت چی خواهد گفت؟َ! مادرت چی میگه بهت؟ زنت بهت چی میگه اگه 10 هزار دلار واسه یه جفت کش بدی؟ دوستات بهت چی میگن؟ افراد اطراف تو چه نوعی برنامهریزی شدهن و چی تحویل تو میدن؟
خوب ... از این جا میرین بیرون و این شهرو میبینین. این جزیرههایی رو که داره ساختهمیشه میبینین و انواع موفقیت و ثوتی رو که داره تو اینشهر آفریده میشه. 10 هزار دلار واسه یه کفش هیچی نیست. کسایی هستن که به راحتی 3 میلیون دلار خرج میکنن واسه یه خرید ساده. چرا اونا این کارو میکنن؟ چون میتونن. نه به خاطر این که آدمای ثروتمند شیطانیای هستن. وقتی شروع میکنین به مطالعه دربارهی موفقیت، یکی از چیزهایی که بهش بر میخورین اینه که برای افراد دیگه ارزش قائل بشین. تو کار ما هم مثل هر تجارت دیگهای، هرچی ما آدمای بیشتری رو موفق کنیم، خودمون موفقتریم.
بنابراین شما میتونین یه کفش 10 هزار دلاری یا یه نقاشی 2 میلیون دلاری بخرین اگه چنین دیدگاهی رو تو خودتون پرورش بدین. و هرچه بیشتر چنین دیدگاهی رو بین آدمای دیگه در سراسر دنیا پرورش بدین. قطعاً پول تنها چیزی نیست که موفقیت باهاش سنجیده میشه ...
مطمئناً پول تنها چیزی نیست که تو موفقیت باید به حساب بیاد. روابطتون خیلی مهمه؛ رابطهی معنوی قدرتمند با آفریدگار، خیلی مهمه. سلامتی خیلی مهمه. چهجوری میشه شما بگین موفقین وقتی سالم نباشین؟ به اندازهی همهی اینا، پول و دارایی شما هم مهمه. متوجه میشین که چی میگم. خیلیا هستن که دربارهی موفقیت صحبت میکنن و درس میدن و اونو فقط پول و دارایی میدونن؛ ولی قطعاً اینجوری نیست؛ اینا یه بخشی از کل موفقیته. میدونین که من ماشینای Sport رو دوست دارم. من یه ماشین دارم که موتورش 700 تا قدرت داره و حدود 400 کیلومتر در ساعت سرعت. من سوار این ماشین میشم و یه CD میذارم و با سرعت 300 کیلومتر در ساعت میرونم ... این واقعاً یه تجربهی روحانیه! همهی اینا به نظر من یه تجربهی معنویان. و تمام حرفی که من میخوام بهتون بگم اینه که این تجربهی بینظیرو در همهجای دنیا گسترش بدین. این تجارت فوقالعاده رو. ما شانس موفقیتو برای خودمون داریم. میتونیم به همه کمک کنیم تا موفقیتو تو زندگی خودشون ظاهر کنن. این تنها تجارتیه که ما توش چنین امکانی رو داریم.
بنابراین، من میخوام این چالشو در برابر شما قرار بدم که «این تجارتو جدی بگیرین». متعهد باشین. خودتونو رشد بدین و تجارتتونو رشد بدین. خیلی از شما این کارو یک سال پیش شروع کردین و در 6 ماه گذشته مشغول استراحت بودین. من به شما پیشنهاد میکنم که به کار برگردین؛ خیلی سختتر از گذشته و خیلی جدیتر از گذشته. متعهدتر از گذشته. با باورهای بیشتر و قدرتمندتر نسبت به گذشته. کار ما همینه. با یه سری افراد کارو شروع کنیم؛ رشدشون بدیم؛ سازمان بسازیم؛ و چند ماه بعد با یه گروه دیگه شروع کنیم؛ اونا رو رشد بدیم، و همینطور ... ما این فرصت بینظیرو در اختیار داریم. این مهمترین زمان و تأثیرگذارترین زمان عمرمونه که این فرصتو به دیگران پیشنهاد بدیم. اول از همه این که من صدها میلیونر رو در سراسر دنیا پرورش دادم. تو هیچ صنعتی نمیشه اینجوری میلیونر پرورش داد. من این کارو کردم و خیلی چیزا رو دربارهی میلیونرکردن افراد میدونم! و من مطمئناً باور دارم که در 2 سال آینده، تعداد خیلی بیشتری میلیونر نسبت به کل 60 سال قبل پرورش دادهخواهد شد. این خیلی مهمه.
من از شما یه چیزی میخوام. از شما میخوام که، روزی 30 دقیقه رشد شخصی، هر روز، رو به هیچ وجه فراموش نکنین. خودتونو با CDهای مثبت، کتابای مثبت و آدمای مثبت رشد بدین. مطمئن بشین که با آدمای مثبت رفتوآمد دارین. من از شما میخوام که برگردین عقب، و از اول، دوباره به این کمپانی بپیوندین. علتهایی که شما به خاطرش به کمپانی پیوستین چی بوده؟ ویژنی که شما برای خودتون داشتین چی بوده؟ ازتون میخوام خودتون از اول شروع کنین و از اول، یه تعهد جدید بدین. و یه ویژن جدید. یه ویژن بزرگتر ... از پول بیشتر؛ سلامتی بیشتر؛ روابط بهتر؛ موفقیت بیشتر؛ برای خودتون و برای آدمایی که میارین تو این کار. این آرزوی من برای شماست. همونطور که بهتون گفتم، برام افتخار بود که شما رو دیدم. من شما رو باور دارم. یه چیز دیگه ازتون میخوام. میخوام که شما، خودتون باور داشتهباشین.
جمعیت به شدت رندی گیج را تشویق میکند. روز ملاقات با این مرد بزرگ و شنیدن صحبتهایش، همچنان که خودش گفت، برای همهی حاضران یک تولد دوباره بود. یک پیوستن دوباره به پالینور، با ویژنهای بزرگتر، تعهد جدید و قدرت بسیار بیشتر. امیدوارم که برای خوانندگان متن سخنرانی او نیز همینگونه بوده باشد.
صحبتهای رندی گیج را خواندید؟ چند بار از این وبلاگ و خیلی جاهای دیگر، به ویژه از خود رندی گیج و درسهایش شنیدهاید و فکر کردهاید برای دیگران است؟ که ...
هر روز اول صبح، نیم ساعت را به برنامهریزی مثبت خودتان اختصاص دهید.
هر روز اول صبح، نیم ساعت را به برنامهریزی مثبت خودتان اختصاص دهید.
هر روز اول صبح، نیم ساعت را به برنامهریزی مثبت خودتان اختصاص دهید.
هر روز اول صبح، نیم ساعت را به برنامهریزی مثبت خودتان اختصاص دهید.
هر روز اول صبح، نیم ساعت را به برنامهریزی مثبت خودتان اختصاص دهید.
و ...
جدی بگیرید. این جمله را جدی بگیرید و در هر شرایطی، بد با خوب انجام دهید. در هر شرایطی هر روز صبح، اولین کاری که میکنید، نیم ساعت را به برنامهریزی مثبت خودتان اختصاص دهید. راز موفقیت کار ما همین است و بس.